اهورا جوناهورا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
مامان نسترنمامان نسترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
بابا شیرزادبابا شیرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره
یکی شدن من وبابایییکی شدن من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

***شاهزاده کوچولو***

مسافرت آخر هفته

    سلام دردونه نازنینم  حال واحوالت چطوره فسقلی من امشب اومدم تا واست ازجمعه هفته پیش بگم(یعنی 3خرداد 92) الان هم که من دارم مینویسم شما وداداشی گلت در خواب نازیت وخیلی ملوس لالا کردید راستی بابایی هم خونه نیست رفته پیش دوستش تا صبح با هم برن نمایشگاه ماشین اره عزیزم بالاخره طلسم شکسته شد وقراره ماشین بخریم امیدوارم یه ماشین خوب گیرمون بیاد البته بازم بستگی به قسمتمون داره هر چی خدا بخواد همون میشه من فقط امیدوارم که بابایی بتونه اون چیزی رو که دلش میخواد پیدا کنه تا دیگه اینقدر  استرس نداشته باشه وخیالش راحت بشه عزیزکم . خب از اینا که بگذریم هفته پیش پنج شنبه ساعت4بعداظهر ما تو راه ساری بودی...
10 خرداد 1392

داداشیها وحمام

سلام قند عسلم فردا قراره بریم شمال خونه ماما ن مریم شنبه هم برمیگردیم اومدم تا واست اخرین اخبار روز رو بذارم امروز شما وداداشی گلت رو بردم حمام چون دوتایی تون با هم تو حمام خیلی قشنگ بازی میکنید من هم دوربین رو آوردم وچند تا عکس ازتون گرفتم ضمنا شما تو حمام خیلی آقا تر شدی دیگه میشینی وواسه خودت بازی میکنی این آقا ببره هم که دسته رو خیلی دوست داری وعاشق در شامپو هستی  امروز مامانی با یه صحنه جالب وجگرآتش زن مواجه شد کوچولوی من از بس خسته شده بود یه دفعه همونجور که نشسته بود دلا شد وسرش رو گذاشت رو پای مامان جیگرم واست کباب شد خوابت برد من هم سریع آوردمت بیرون تا راحت لالا کنی هنوزم که ساعت 7ونیم شب خوابی قربونت بشم اینم از عکسها...
1 خرداد 1392

اهورا و بازی کردنش

امروز پشه بنده ت رو آوردم گذاشتم وسط حال تا چشمای خوشگلت منو ببینه وبهونه نگیری وبازی کنی اما مامانی همه این عکسها رو که میبینی حاصل ده دقیقه بازی کردن شماست چون تا من رفتم تو آشپزخونه فورا زدی زیر گریه ومامان لازم شدی قربونت برم عروسک لوس من.         ...
1 خرداد 1392

دخمل ناز مامان

امروز لباس بچه گیهای خودمو پیدا کردم مامان باسلیقم واسم نگهش داشته بود البته خودشم دوخته بودش. تن گل پسری کردم وای شبیه دختراشد ترجیح دادم دوربین به دست بشم وچند تا عکس خوشگل از این دخمل خانم بگیرم تا بعدها یادگاری بمونه فدای پسمل دخملیم بشم♥ ♥♥ ♥   ...
1 خرداد 1392

مهمونی اومدن خاله آذر

سلام عروسک قشنگم امروز میخوام خاطره روزی رو که خاله بابایی به همراه دختراشون ازآلمان اومده بودن روخیلی کلی وبدون جزئیات به طور خلاصه واست بنویسم١٧اردیبهشت  روز سه شنبه بود.  اونروز صبح زود از خواب بیدار شدیم کلی استرس داشتم که همه کارها به خوبی پیش بره مامان نسرین هم ساعت ١٠ بود که اومد پیشم تا بهم کمک کنه ساعت ١٠ونیم به همراه بابایی رفتم ارایشگاه مامانی هم پیش شما موند ساعت ١١ برگشتم خونه و برای شام خورشت کرفس بار گذاشتم بابایی هم کالباس ونون ونوشابه خرید کرم کارامل هم درست کردم ساعت حدود ٣ بود که دیگه مامانی رفت خونشون وای خدا خیرش بده اگر نبود من دست تنها با این فسقلی ها به هیچ کاریم نمیرسیدم البته روز قبلش نظافت...
1 خرداد 1392

اولین مروارید گل پسری

هورررررررررررررررراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا بالاخره نی نی ما  دندون در آورد وای خدای من فرشته مهربون یه الماس کوچولو به سفیدی مروارید تو دهان کوچولوی اهورا جون نشونده. مبارکت باشه گل پسرم خدایا شکرت دیگه کم کم داشتم نگران میشدم که چرا این فسقلی دندوناش بیرون نمیاد کم مونده بود بریم واسش یه دست دندون مصنوعی سفارش بدیم  یا بدیم واسش ایمپلنت بذارن عروسک بانمک مامان تو ١٠ ماهگی روز مادر ١١ اردیبهشت بهترین هدیه رو به مامانیش داد وقتی داشتی شیر میخوردی تیزی دندونت رو حس کردم وکلی قربون صدقه ات رفتم  اولین دندون پایین از سمت راست خودی نشون داد ١٨ اردیبهشت هم دومین دند...
1 خرداد 1392
1